با قلبی از عشق
با خطی از حریر محبت
با جمله ای کوتاه
درختی صاف
بر روی یک برگ کهنه از یاس
می نویسم : دوستت دارم .
به یک فرشته گفتم برو معشوقم را ببوس ، فرشته رفت و وقتی برگشت
دیدم چشماش خیسه و گریه کرده ، به فرشته گفتم معشوقم را بوسیدی ؟
گفت نه پرسیدم چرا ؟ گفت : دو فرشته هیچوقت همدیگر را نمی بوسن .
ا گه یه روزی رفتی و دیگه برنگشتی بهت قول نمیدم که منتظرت بمونم
اما از تو میخوام وقتی اومدی یه شاخ گل روی قبرم بذاری .
چون خیالت همه شب مونس و دمساز من است
شرم دارم که شکایت کنم از تنهایی . . .
اگر من شاعرم شعرم تو هستی
اگر من عاشقم ، عشقم تو هستی
اگر من یک کتاب کهنه هستم
بدان زیبا ترین برگش تو هستی
بر سر پیمان خود محکم نبود سهم من از عشق جز ماتم نبود
با من دیوانه پیمان ساده بست ساده هم آن عهدو پیمان را شکست .

