هنگامی که برای آخرین بار در چشمان تو خیره شدم عظمت عشق را درک کردم .شکوه و جلال عشق را در چشمان سیاه تودیدم!     هنگامی که برای آخرین بار به چشمان تو خیره شدم متوجه شدم عشق تو خیال نبود که با رفتنت پایان پذیرد .متوجه شدم تا به امروز اشتباه می کردم که فکر می کردم تنها به تو عادت کردم فکر می کردم با رفتنت همه چیز تمام می شود ولی تازه همه چیز شروع شد تازه عشق تو را باور کردم و تازه به یگانگی عشقت پی بردم

هنگامی که برای آخرین بار در چشمان من خیره شدی اشک را پشته پرده ی غرور چشمانم ندیدی , ندیدی که چگونه چشمانم فریاد می زد نرو..ندیدی به خاطره تو پرده ی پر غرور چشمانم لبریز و لبریزتر می شد و اشک از چشمان پر غرورم سرازیر می شد ندیدی پشت آن لبخند شیرین تنها طعم تلخی و زهر بود که چشیده می شد .فکر نمی کردم که روزی کسی صدای شکستن قلبم را بشنوه ولی تو آن روز با تمام وجود شکست مرا حس کردی آنقدر جرات نداشتی تا شکستن قلبم و پاره شدن مشک پر آب دلم را ببینی و مرا تنها با خاطراتم رها کردی!